امام عشق
مولا جان، ثانیه ها مشتاقانه فدای آمدنت میشوند
یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:, :: 6:17 :: نويسنده : گمنام حالتان که انشأا... خوب است، حال من و همه منتظران تشنه دیدارت هم بد نیست اما دوریت تاب و توان از قرارمان برده است. میدانم تو هم حرف من را تأیید میکنی که زمانه بدی داریم. هرکس به جیب دیگری نگاه میکند. شاید اگر شب هم پلکهایش را روی هم بگذارد ، ستاره های دامنش را بدزدند! به ماه نگاه کن! چقدر لاغر شده است! از بس که برای......
ادامه مطلب ... جمعه 12 مهر 1392برچسب:, :: 5:25 :: نويسنده : گمنام خدایا تو شاهدی که هر کاری میکنم، تنها برای تو و سرافرازی مسلمین است. پرواز کن ، پرواز کن ، امروز روز امتحان بزرگ اسماعیل است. و چند لحظه بعد از یک حماسه : و مُسلم سلامت میکند یا حسین. و آخرین کلام : اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک آخرین مناجات شهید عباس بابایی در کابین جنگنده
جمعه 12 مهر 1392برچسب:, :: 5:6 :: نويسنده : گمنام
دین خدا نصرت می طلبد، توجیه مکن، اگر میترسی کنار رو. شهید سید حسن کریمیان، دانشجوی سال آخر رشته مکانیک دانشگاه شریف
پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : گمنام
(نکاتی ناب از وصیت نامه امام علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع)) 1- پروا و ترس از خدا 2- آباد کردن دل خود با یاد خدا 3- چنگ زدن به ریسمان خدا 4- زنده نگاه داشتن دل با موعظه 5- بی میلی به دنیا 6- قوی ساختن دل با یقین 7- روسن کردن دل با حکمت 8- یاد مرگ 9- بینا شدن به فجایع دنیا 10- سخن نگفتن از آنچه که نمی دانیم 11- دم نزدن از آچه که بر عهده ما نیست 12- حرکت نکردن در مسیری که در آن بیم گمراهی است سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, :: 7:18 :: نويسنده : گمنام بنده بار ها گفته بودم که دشمنان ملت ایران بیش از آنچه به توپ و تفنگ و این چیزها احتیاج داشته باشند، به اشاعه ی بنیانهای فرهنگی فاسد ساز نیاز دارند. در خبرها خواندم که یکی از مسئولین یک مرکز سیاسی در آمریکا گفته به جای انداختن بمب، دامنهای کوتاه برایشان بفرستید! راست می گوید ! اگر برای کشوری شهوات جنسی و آمیزش بیرویه زن و مرد و دختر و پسر را ترویج کردند و جوان را به راه هایی کشاندند که غریزه ار هم به طور طبیعی متمایل به آن است، دیگر احتیاج به استفاده توپ و تفنگ علیه یک ملت نیست. فساد، یک ملت را به خودی خود ضایع و باطل می کند و آینده او را تباه می سازد. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار جمعی از رؤسای دانشگاهها 17/10/83 سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, :: 7:2 :: نويسنده : گمنام
به گزارش خبرگزاری فارس شبکه خبری «العالم»، به نقل از یک خبرنگار آلمانی گزارش داد که دختران نوجوان آواره سوری برای کمک به وضعیت معیشتی خانواده تنگدست خود، در مقابل دریافت پول به ازدواج با ثروتمندان سعودی تن میدهند. این خبرنگار آلمانی گزارش داد: ما اینجا در خانه «ام ماجد» هستیم که به عنوان دلال ازدواج و فروشنده دختران سوری فعالیت می کند. در اینجا سه دختر سوری را می بینیم که منتظرند تا با همسران سعودیشان آشنا شوند. ام ماجد به آنها می آموزد که چگونه باید رفتار کنند. وی به این دختران می گوید: «یک مرد سعودی 70 ساله دارم که می خواهد با یک دختر کوچک حداکثر 13 ساله ازدواج کند، کدام یک از شما می خواهید با او آشنا شوید؟» یکی از دختران می گوید: «من»«لیلا» 14 ساله است، دختر کوچک خجالتی که با مادر و 5 خواهرش از سوریه به اردن فرار کرده و مادرش امروز او را وادار می کند ازدواج کند. وی می گوید: من از او نمیترسم اما نگرانم زیرا اولین بار است که من به خاطر مادر و خواهرانم زندگیام را قربانی می کنم. شیوخ سعودی به این دختران آواره به عنوان کالا مینگرند و با 2000 یورو با دختر کوچک ازدواج میکنند ... سپس آنها را طلاق می دهند. دلال ازدواج در اینجا پناهگاه دختران را مییابد، بسیاری از خانواده ها همه چیز را از دست دادهاند اما دخترانشان همچنان نزد آنها هستند. «غزل» یکی از این دختران است که برخلاف تمایل خود مجبور به ازدواج شده است یا بهتر میتوان گفت به یک سعودی دائم الخمر، فروخته شده، او این دختر را به مدت دو ماه کتک زده و به او تجاوز کرده سپس غزل 16 ساله را به فساد کشانده است. وی به خبرنگار آلمانی گفت: من از خودم متنفرم من خستهام و در زندگیام هیچ مردی را نمیخواهم. دوست ندارم بلایی که سر من آمده است سر هیچ دختری بیاید. این خبرنگار آلمانی تأکید کرد: اما به نظر می رسد راه حلی برای این مصیبت در آینده نزدیک وجود ندارد تقاضا برای آنها زیاد است این وضعیت خانواده های سوری است. دو شنبه 8 مهر 1392برچسب:, :: 6:17 :: نويسنده : گمنام
سؤال1: به نظرجناب عالی در چه شرایطی دعا مستجاب است؟ یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:, :: 7:14 :: نويسنده : گمنام مختار: تو چرا از قافله عشق جا ماندی؟ کیان: راه را گم کردم ابو اسحاق. مختار: راه بلدی چون تو که راه را گم کند، نابلدان را چه گناه؟ کیان: راه را بسته بودند از بیراهه رفتم هرچه تاختم مقصد را نیافتم. وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر سر نیزه بود. مختار: شرط عشق جنون است. ما که ماندیم مجنون نبودیم. ای منتظران مهدی«عج» به هوش، اگر با آمدن آفتاب از خواب بیدار شویم نمازمان قضاست جمعه 5 مهر 1392برچسب:, :: 7:35 :: نويسنده : گمنام شهيد مسعود تفنگچي
جمعه 5 مهر 1392برچسب:, :: 7:25 :: نويسنده : گمنام هنر آن است که بمیری، پیش از آنکه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آناناند که چنین مردهاند. پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 6:14 :: نويسنده : گمنام اينجا داخل ايران اسلامي، آنها كه او را ميشناسند، از حجب و تواضع و آرامش او ميگويند، مردي كه برخلاف آنچه امريكاييها ميگويند، مرموز نيست. هر قدر كه داخل ايران، او را كم ميشناسند، خارج از اين مرزهاي جغرافيايي، قصههاي حيرتآوري از او بر سر زبانهاست كه با آميختهاي از راست و دروغ، شبحي ترسناك و هول انگيز از او ارائه ميدهد كه گويي همه منافع امريكاييها را در خاورميانه به خطر انداخته است و جالب آنكه هر قدر آنها او را ترسناكتر و هولانگيزتر معرفي ميكنند، اينجا داخل ايران اسلامي، آنها كه او را ميشناسند، از حجب و تواضع و آرامش او ميگويند، مردي كه برخلاف آنچه امريكاييها ميگويند، مرموز نيست. هر قدر او آرام و بيسر و صدا ميرود و ميآيد و كارهايش را انجام ميدهد، بيرون از مرزهاي جمهوري اسلامي در مورد او، يعني سردار سرلشكر قاسم سليماني، فرمانده سپاه قدس ايران خيلي خبرها هست. آنها از او و سپاه تحت امرش ميترسند و همين ترس سرآغاز خبرهاي بعدي است، آنها او را تروريست ميخوانند، بارها و بارها تحريمش ميكنند، به او اتهام دخالت در امور ساير كشورها را ميزنند، او را فردي بسيار قدرتمند در عرصه سياست خارجي جمهوري اسلامي در خاورميانه توصيف ميكنند، او را متهم پرونده ترور رفيق حريري ميدانند و سرانجام آنكه، آنها در كنگره امريكا، صريحاً و رسماً پيشنهاد ترور او را ميدهند! شايد تعجبي هم نباشد، آخر آنها از مبارزه با قاسم سليماني و نيروهايش ناتوان شدهاند، به همين سادگي! ادامه دارد..... پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 5:48 :: نويسنده : گمنام براي همه دختراش که به سن تکليف مي رسيدن يه چادر مي گرفت . يه چادر گل قرمزي هم براي من خريده بود و قرار بود اون روز سر سفره افطار بهم هديه بده . قبل از افطار بهش گفتم : امروز تو مدرسه وقتي دوستم فهميد قراره برام چادر بخري بهم گفت : ما ديشب هيچي براي افطار نداشتيم، خوش به حال شما که چادر هم داريد هيچي نگفت و بلند شد رفت همه نشسته بوديم سر سفره و منتظر اذان بوديم که ديدم کاسه آش رو آورد داد به من و گفت : ببر براي دوستت گفتم : پس خودمون با چي افطار کنيم؟ گفت : با هموني که دوستت ديشب افطار کرد! شهيده کبري حسن زاده
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|