امام عشق
مولا جان، ثانیه ها مشتاقانه فدای آمدنت میشوند
یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 21:6 :: نويسنده : گمنام با شهدا سال را تحویل کنیم همزمان با لحظه تحویل سال در قطعه 44 (شهدای گمنام) گلزار شهدای بهشت زهرا ، مراسم تحویل سال برگزار می گردد. منتظر قدوم سبزتان هستیم یاد همه شهدا بخیر
یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 21:6 :: نويسنده : گمنام با شهدا سال را تحویل کنیم همزمان با لحظه تحویل سال در قطعه 44 (شهدای گمنام) گلزار شهدای بهشت زهرا ، مراسم تحویل سال برگزار می گردد. منتظر قدوم سبزتان هستیم یاد همه شهدا بخیر
یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 21:6 :: نويسنده : گمنام با شهدا سال را تحویل کنیم همزمان با لحظه تحویل سال در قطعه 44 (شهدای گمنام) گلزار شهدای بهشت زهرا ، مراسم تحویل سال برگزار می گردد. منتظر قدوم سبزتان هستیم یاد همه شهدا بخیر
شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 17:5 :: نويسنده : گمنام گفتند بچه است. عمليات نرود. گريه كرد، زياد. يك كوله پشتي دادند پر از باند و پنبه. گفتند امدادگر باشد. عمليات شروع شد. مجروح پشت مجروح. سر يكي دو ساعت همه وسايلش تمام شد. خواست برود جلو كه يك مجروح ديگر آوردند. با كمربند دستش را بست. مجروح بعدي را آوردند آستينهاي لباسش را پاره كرد و پايش را بست... بر گرفته از خاطرات شهدا چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 16:25 :: نويسنده : گمنام
تو هم مثل من خجالت میکشی بپرسی: ایرانی اش را هم دارید؟
یا اگه فروشنده تاکید به نمونه خارجی کرد، زود کوتاه میآیی؟
رویت نمیشود که اصرار کنی؟ ....
خیلی از اجناس مرغوب ملی در سایه کمپانیهای خارجه گم شده اند.
و ما حال جستوجو نداریم. چون اینقدر هم مهم نیست!
قبول داریم آقا امر فرموده اند ولی ...! کو گوش شنوا ...
چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : گمنام
دوست داشتن به دله، بی خیال ظاهر
بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم
گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
گفت: آره!
گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟
براش یه مثال زدم:
ادامه مطلب ... یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : گمنام آسمان دلتان امشب اگر ابری شد یک نفر مانده به راه سخت محتاج دعاست یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, :: 21:36 :: نويسنده : گمنام دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هرچه بودیم گذشتیم.آنجا پشت خاکریز بودیم اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد. انجا بر روی درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست و اینجا مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید... رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم. به من گفت « زندگی ای که من می کنم سخته ها .» گفتم « قبول.» برای همه کاراش برنامه داشت؛ خیلی هم منظم و سخت گیر. غذا خیلی کم می خورد. مطالعه خیلی می کرد. خیلی وقت ها می شد روزه می گرفت. معمولا همان روزهایی هم که روزه بود می رفت کوه. به یاد ندارم روزی بوده باشد که دونفرمان دو تا غذا از سلف دانشگاه گرفته باشیم. همیشه یک غذا می گرفتیم، دو نفری می خوردیم .خیلی وقت ها می شد نان خالی می خوردیم. شده بود سرتاسر زمستان ، آن هم توی تبریز ، یک لیتر نفت هم توی خانه مان نباشد. کف خانه مان هم نم داشت، برای این که اذیتمان نکند چند لا چند لا پتو و فرش و پوستین می انداختیم زمین.........
برگرفته از خاطرات همسر شهید باکری هركس ميخواست او را پيدا كند، ميرفت ته خاكريز. جبهه كه آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشود. «يا زهرا...! يا زهرا.. . آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|